۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

شعری در رابطه با رودخانه چالهرز

رودخانه چالهرز

برف و درخت و سرما
زمستان و رودخانه
و
این پل
35 سال پیش
رنگ کردن نرده هایش
و افتتاحش
را دیده بودم
رودخانه ای که
لنگه کفشم ام را درآن گم کردم
چند بار
سر خوردم
و افتادم توی لجن های رودخانه
یکبار
برگشتم خونه
آن روز مدرسه نرفتم
با یک لنگ کفش برگشتم خونه
کیفم پر از آب بود
من با بهار تو
صبح های تابستان تو
عصرهای پاییز تو
و زمستان تو
و لجن های تو
زندگی کردم
سبزی برگ چنارها
زردی و نارنجی برگ های چنارهای تو
و سفیدی برف زمستان
و سیلاب آن سال تو
که هنوز این سنگ ها نبود
ولی تو بودی
جریان تند آب تو بود
و من که از تو می ترسیدم
می ایستادم
و تو می رفتی
و قامت چنارهای تو
که هر روز بلندتر شدند
نه یکسال
دو سال
سه سال
ده سال
20 سال
30سال
واکنون
که از 40 سال گذشتی
تو چند سال داری
چندسال جریان داری
و چندسال دیگر می روی
چنارهای تو چند سال دارند



حاجی چالهرزی
را خدا رحمت کند
چلوکبابی جاج رضا
جاج ماشاالله وبنز سفیدش
کوپه ای ها و بار هندوانه و خربزه اول صبح

قهوه خانه بلبلی
قهوه خانه زیر درخت های بید
بار و بنه یزدی ها
و بساط سید که از بندر می آمد
و صدای مش صفر
باغبان چمن ها و گلهای بلوار
که از بازی روی چمن ها
همیشه ما را نهی می کرد

آب رودخانه چالهرز تا کی جاری ست
من تا کی زندگی می کنم ؟
آیا دوباره فرصت دارم
بیافتم توی لجن ها
چرا دیگر سیل نمی آید
تا من بترسم

دلم می خواهد دوباره بیافتم توی لجن های این رودخانه
چه لذتی داشت
لجنی شدن
چرا این رودخانه دیگر لجن ندارد
چرا دیگر حواسم پرت نمی شود
تا بیافتم توی لجن ها
چرا، لجنی شدن لذت داشت ؟

برگرفته از  : sayeysar.blogspot.com/2008/03/blog-post_8756.html